-
معبد جسم
… و درد میکشیم؛ درد میکشیم چون داریم رشد میکنیم، داریم قد میکشیم، ما هرگز به این اندازه قد بلند نبودیم، هرگز از این زاویه دنیا را ندیدیم. این ترس، این درد، این رشد ما، تکامل ماست.
-
دیوانه از قفس پرید
دیوانه از قفس پرید دیوانه منم، قفس، ترس است و «پریدن» حرکت کردن در اوج ترسیدن این ترس هزاران، هزار است ترس، ترس این نکبت «ترس» در من قدیسهها و شیاطین در رقص باشکوهی هستند …
-
باز تاب
باز، باز این تاب است و من تاب بازم بالا میروم و بر میگردم باز اوج میگیرم و فرود میام بازتابم در تکرار نقشهی تابم این زنجیر تاب است و من زنجیر این تاب بازی در تکرار تابم و تاب تکرار بازیست
-
انسان یک جریان است
انسان جریان رودخانه است، آبیست در مسیر. این رود انسان به سنگهای کناره رودخانه میخورد، سر به سنگ میزند، مقداری انشعاب پیدا میکند، در گوشه و کنار مسیر، برکه و باتلاق میشود. جایی ممکن است جمع شود و پشه بگذارد. گاهی پای درختی میرود و سبز میشود.
-
جلوهی ماه
من و آن جلوهی ماه نگران بارش بودیم من و آن جلوهی ماه شکوه زندگی بودیم من و آن جلوهی ماه کاشفان خود بودیم من و آن جلوهی ماه بارش شهابی بودیم من و آن جلوهی ماه تکرار واژه از عشق بودیم من و آن جلوهی ماه در لحظه بودیم نگرش ژرف بودیم عمق واژه…
-
گاهی وقتها در مه گم میشوی
گاهی وقتها در مه گم میشوی، نگاه میکنی؛ جاده خالی به نظر میاد. تنهایی توی وجودت رسوخ میکنه، لحظهایی مکث میکنی. اصلا از کدوم مسیر اومدم، دوستام کجان؟ بعد اولین قدم را برمیداری با تردید تمام. ترس وجودت را گرفته، ادامه میدی با وحشت تنهایی تا در اعماق مه، ظهور آشنایی را ببینی و غم…
-
Stories of feelings: Turkish pub moments
My photographs capture the soulful narratives of Turkish pub culture, which portray a vivid tapestry of human interaction and togetherness.
-
Resonating Emotions: Live music and human connection in Turkish bars
Photos that demonstrate how music creates shared emotions among people, regardless of their nationality, at live music bars.
-
دیوار عینکها
فرض کن بتونی خودت را، از زنجیر خودت حداقل آزاد کنی و به ابر قدرت «انتخاب»، به ابر قدرت «همدلی» دست پیدا کنی. «دیوار عینک» به من قدرت انتخاب، قدرت همدلی با دوستانم رو میده. به من معنا میده، هویت میده، عینکهایی که همه زیبا هستند، هیچ بد و خوب، هیچ صفر و یک، هیچ،…
-
ما چطور دنیا را از آن خود میکنیم؟
اینجا “پلتفرم” است، “پلتفرم” نام یک بار در کوچه پس کوچههای یک شهر کوچیکه، که اولین بار ما اتفاقی از روبروش رد شدیم و جذب دکور خاصش و درگیر موسیقی و حال دوستانهاش شدیم. سوالم اینجاست که چطور این بار دلنیشین، با آن کتابخانهی جذابش که روز اول دل مارو برد، الان بخشی از ما…
-
تو خود حجاب خودی حافظ
من احساس دربند بودن داشتم، همیشه، «حجاب خودی» که حافظ میگفت. برای خلاصی از این حس، رها کردن و از نو شروع کردن را انتخاب میکردم. حال دارم واقعاً میفهمم این حس همان حجاب خود است. این در ذهن من گیر هستش و نه در واقعیت من، کسی پاهای من را زنجیر نکرده است تا…
-
من، آبستن خودی دیگر هستم
من، آبستن خودی دیگر هستم، احساسش میکنم حرکتی نرم دارد، انگار میچرخد لمسش میکنم او، همان من است منی پر از شور، پر از رویا میدانم به زودی به دنیا میآید او که بیاید دیگر من نیستم، او با شکوه، آزاد .و پر از شوق زندگی خواهد بود
-
خیره به خورشید مرگ
«ضدهوایی ایران، دوبار با موشک، هواپیمایی مسافربری که ایرانیان را به سمت کانادا میبرد را مورد هدف قرار داد و تمامی ۱۶۷ مسافر کشته شدند» خبر کوتاه بود، اما شوک این خبر تمام ایرانیان جهان را به افسردگی کشاند، این خبر نشان داد که مهم نیست موفق به رفتن از کشور شده باشی یا نه،…
-
چهار پرده از لذت تماشای آدمها
پردهی اول: نگاه کردن به آدمها، مثل نگاه کردن به یک منظره میمونه؛ میبینی رود از کجا رفته، اون سمت درختهای میوه است، این سمت یک تک درخت ایستاده، عقبتر کنار پاکوب اون پشت یک درخت قدیمی بلند هست. …
-
تجربهی قصهها
درونمون به نظرم شبیه این اتاق میمونه، روی هر تیکه از دیوارش یه یادگاری چسبیده. یه خاطره از فلان سفر، یه قصه از بچگی یه فحش از اولین جدایی، یه گریه از فوت عزیزی، یه عکس از اون خاطرهی شیرین، یه هزاری عیدی از لای قرآن و هزاران تیکه از قصههایی که تجربه کردیم و…