-
A cup, a story: Stories from cafes in Turkey
From the serenity of Kusadasi to the vivacity of Istanbul, each photograph tells a unique tale—a glimpse into the diverse array of experiences and connections that define Turkish café life. Join us in celebrating the ordinary and the extraordinary, all stirred within the comforting embrace of a cup of tea or coffee.
-
Take a look at my lens
Every day, hundreds of people look at us but don’t greet us. Yet, they become familiar with us. They pass by us every day and give a glance but don’t greet us. After weeks, if you smile, they smile back but don’t greet. We could have become friends with hundreds of people, but we don’t…
-
نقش پررنگ ترس
چند وقتی دارم به نقش ترس و تاثیر مقابله با ترس فکر میکنم. ترس از حجم کارها و پروژهها بعضی وقتها جلوی کار کردنم را میگیره بعد این باعث میشه که کارهای بیشتری عقب بیافته و دوباره شدت پیدا کردن ترس. یا وقتی امتحان داری و میترسی قبول نشی، از ترس قبول نشدن ممکن بیخیال…
-
آیا کمک کردن بی حد و مرز خوب است؟
به تازگی کسی با من قهر کرده و این دلیلی بود که تصمیم گرفتم این موضوع را بنویسیم. چون احساس میکنم آن شخص انتظار بیشتری از من داشته ولی من بیش از این نمیتوانستم از او تشکر کنم. با این مطلب قصد داشتم به چند تا نکته برسم: ما ابرقهرمان نیستیم، دنیا بدون ما هم…
-
از کجا انقدر وقت میاری؟ ۱۰ پیشنهاد برای زمانبندی بهتر
من همیشه دنبال ایدهی مختلف بودم و وقت کم میآوردم دلم میخواست هزارتا کار مختلف انجام بدم. درگیری با زمان این ۱۰ مهارت را بهم یاد داد…
-
کولهپشتی باید سبک باشه (۱۳۹۸)
اگر اهل کوه باشید میدونید که هرچی کوله سبکتر باشه راحتترید. فقط چهار بیت شعر برداشتم که غذای روح باشه و اسمش رو گذاشتم اصول پایهایی زندگی
-
چرا زندگیمون شبیه برنامهریزیهامون پیش نمیره
بعضی وقتها ما برای شیوهی رسیدن به هدف برنامه میریزیم و این مارو توی مسیری قرار میده که ممکن هرگز به هدف نرسیم. در این مطلب به این موضوع پرداختم
-
مردمانی که میدانند چه میخواهند
رفتم یزد، معماری خانهها چشمگیر بود نه به خاطر زیبایی و ریزهکاری. داستان یزد عمیقتر از سلیقه بود، نمیدونم اسمش را چی بذارم: هوش، عرفان، دانش یا شناخت.خانههایی دیدم که نشان از فهم و درک بود. معماران و مردمان دویست سال پیش میفهمیدند که کجا زندگی میکنند و اعناصر اصلی زندگیشان را میشناختند…
-
خواب روح جمعی
ديشب خواب انسانى را ديدم كه تمام تنش را ميله هاى باريك و بلندى پوشانده بود، شبيه به جوجه تيغى كه به جاى تيغ، بدنش را ميله هايى شبيه به آنتن ماشين پوشانده بود. اين ميله ها خاصيت ارتجاعى داشتند و نسبت به هر اتفاقى در نزديكشون واكنش نشان مى دادند، انگار كه اتفاقات، حرفا…