دسته: حس و تجربه

  • انتخاب، توجه و خلق

    انتخاب، توجه و خلق

    میان خلق و پوچی، فاصله‌ی اندکی وجود دارد،این میان با «انتخاب» پر می‌شود. انتخاب در هر لحظه شبیه به «توجه» می‌ماند، گویی که انتخاب می‌کنی «در این لحظه» به چی توجه کنی و آنگاه که توجه می‌کنی به انتخابت، وارد مراقبت می‌شوی؛ گونه‌ایی از عمل کردن، اقدام کردن برای حفظ و رشد.از انتخابت مراقبت می‌کنی…

  • چقدر زندگی کردم

    چقدر زندگی کردم

    امروز از خونه‌ی دوستم وقتی بچه‌ها خواب بودن زدم بیرون، خونه‌اش یه خیابون پایین‌تر از کافه لمیز فاطمی هستش، ده دقیقه‌ایی پیاده اومدم تا لمیز و سفارش دادن و نشستم به خوندن کتاب فرسودگی کریستیان بوبَن که انگار با قلم من نوشته خواهد شد در حوالی ۴۰ سالگی‌ام. هر خط از کتاب را که می‌خونم…

  • دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست افتاده به هر گوشه هزار بار کندم و رفتم حزنی دارم از رفتن مدام حزنی دارم از این هزار پاره دوست داشتن هزار دوست هزار خانواده هزار مردم، هزار دردست.

  • به نام زندگی

    به نام زندگی

    فهمیدم زندگی مرحله‌ایی نیست که با تلاش زیاد بتوانم بهش برسم. زندگی مرحله‌ی باز نشده‌ی یک بازی نیست که روزی بهش برسی. زندگی همین‌جاست، میان قلم من و ذهن تو نشسته، می‌خندد. زندگی همین صندلی حصیری در این شب پاییزی‌ست. زندگی همین صدای شمس لنگرودی در هدفون است که زمزمه می‌کند…

  • گرگ دگرگونی

    گرگ دگرگونی

    دگرگونی یک گرگ درون دارد. زوزه‌هایش در راهرو می‌پیچد می‌ترسم! گرگی در زیرزمین حبس شده است می‌دانم زوزه‌هایش بی خوابم می‌کند می‌دانم، آنجاست.

  • کنج هلال ماه

    کنج هلال ماه

    پرنده‌ایی نشست بر کنج هلال ماه، شهر خیره به آسمان؛ افسون صدا در فضا. لحظه‌ایی ربوده شد که واژه برایش ندارم…

  • داستان من و کلارا و ثریا

    داستان من و کلارا و ثریا

    در کوچه پس کوچه‌های سنگ فرش شده‌ی البیازین در حال گشتن بودم، منطقه‌ایی در شهر گراندا؛ که به کارهای دختر نقاش برخوردم، کلارا دختری اسپانیایی اهل گراناداست. نقاشی‌هاشو پرینت کرده بود و می‌فروخت. سبک کارهاش از اون مدل‌هایی بود که معمولا من فرار می‌کنم، از اون کارهای شلوغ و پر از جزییات، پر از نماد،…

  • سر منشا خرد

    سر منشا خرد

    گفتم منو ببر به سر منشا خرد سکوت کرد گفتم، من را ببر به سر منشا خرد سکوت کرد. گفتم خودم روشنش می‌کنم! گفت «قطار خرد حرکت نمی‌کند تا همه سوار بشن» گفت: از خودت شروع کن، تمام خودت را. …

  • شکست خوردن

    شکست خوردن

    من ترس زیادی از ضعیف بودن، شکست خوردن، موفق نشدن، قضاوت شدن، در چشم دیگران مناسب نبودن دارم یا شاید داشتم. من با این پیشینه‌ام، با این پیشینه درگیر Shame & Guilt شدن و این حجم از ترس و قضاوت، شکست و زیر سوال رفتن؛ سال‌ها تلاش کردم با تک تک این احساسات اشتباه در…

  • مرگ، آزادی، تنهایی، پوچی

    مرگ، آزادی، تنهایی، پوچی

    آگاهی پیدا کردم. به هر طرف سر می‌کشم هیچ نیست، هیچ تعریفی، هیچ باوری و در یک پوچی مطلق سر می‌کنم. مگر زمانی که می‌خواهم چیزی، کسی، باوری را ببینم در همان لحظه ظاهر می‌شود. اول فکر کردم این قفل ذهنی است که همه چیز را پنهان کرده. می‌خواستم ازش رد بشم برسم به واقعیت……

  • معبد جسم

    معبد جسم

    … و درد می‌کشیم؛ درد می‌کشیم چون داریم رشد می‌کنیم، داریم قد می‌کشیم، ما هرگز به این اندازه قد بلند نبودیم، هرگز از این زاویه دنیا را ندیدیم. این ترس، این درد، این رشد ما، تکامل ماست.

  • دیوانه از قفس پرید

    دیوانه از قفس پرید

    دیوانه از قفس پرید دیوانه منم، قفس، ترس است و «پریدن» حرکت کردن در اوج ترسیدن این ترس هزاران، هزار است ترس، ترس این نکبت «ترس» در من قدیسه‌ها و شیاطین در رقص باشکوهی هستند …

  • باز تاب

    باز تاب

    باز، باز این تاب است و من تاب بازم بالا می‌روم و بر می‌گردم باز اوج می‌گیرم و فرود میام بازتابم در تکرار نقشه‌ی تابم این زنجیر تاب است و من زنجیر این تاب بازی در تکرار تابم و تاب تکرار بازیست

  • جلوه‌ی ماه

    جلوه‌ی ماه

    من و آن جلوه‌ی ماه نگران بارش بودیم من و آن جلوه‌ی ماه شکوه زندگی بودیم من و آن جلوه‌ی ماه کاشفان خود بودیم من و آن جلوه‌‌ی ماه بارش شهابی بودیم من و آن جلوه‌ی ماه تکرار واژه از عشق بودیم من و آن جلوه‌ی ماه در لحظه بودیم نگرش ژرف بودیم عمق واژه…

  • گاهی وقت‌ها در مه گم می‌شوی

    گاهی وقت‌ها در مه گم می‌شوی

    گاهی وقت‌ها در مه گم می‌شوی، نگاه می‌کنی؛ جاده خالی به نظر میاد. تنهایی توی وجودت رسوخ می‌کنه، لحظه‌ایی مکث می‌کنی. اصلا از کدوم مسیر اومدم، دوستام کجان؟ بعد اولین قدم را برمیداری با تردید تمام. ترس وجودت را گرفته، ادامه میدی با وحشت تنهایی تا در اعماق مه، ظهور آشنایی را ببینی و غم…

  • ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    اینجا ‪“‬پلتفرم‪”‬ است، ‪“‬پلتفرم‪”‬ نام یک بار در کوچه پس کوچه‌های یک شهر کوچیکه، که اولین بار ما اتفاقی از روبروش رد شدیم و جذب دکور خاصش و درگیر موسیقی و حال دوستانه‌اش شدیم. سوالم اینجاست که چطور این بار دلنیشین، با آن کتابخانه‌ی جذابش که روز اول دل مارو برد، الان بخشی از ما…

  • تو خود حجاب خودی حافظ

    تو خود حجاب خودی حافظ

    من احساس دربند بودن داشتم، همیشه، «حجاب خودی» که حافظ می‌گفت. برای خلاصی از این حس، رها کردن و از نو شروع کردن را انتخاب می‌کردم. حال دارم واقعاً می‌فهمم این حس همان حجاب خود است. این در ذهن من گیر هستش و نه در واقعیت من، کسی پاهای من را زنجیر نکرده است تا…

  • من، آبستن خودی دیگر هستم

    من، آبستن خودی دیگر هستم

    من، آبستن خودی دیگر هستم، احساسش می‌کنم حرکتی نرم دارد، انگار می‌چرخد لمسش می‌کنم او، همان من است منی پر از شور، پر از رویا می‌دانم به زودی به دنیا می‌آید او که بیاید دیگر من نیستم، او با شکوه، آزاد .و پر از شوق زندگی خواهد بود