
دربارهی دوچرخهام باید بنویسم و درواقع، دربارهی هویتهایی که برای خودمون میسازیم و ازشون نمیگذریم باید بنویسم.
دستکشهامو برداشتم، قمقمه رو پرکردم، و رفتم که پنجشنبه صبح یه رکابی بزنم و سر حال بشم.
و دوچرخم نبود. یعنی واقعا نبود!
دوچرخم رو دزدیدن. و این برام خیلی ناراحت کنندست. دوچرخم بخشی از هویت زندگی جدیدم در اینجا بود. دوچرخم اولین چیزی بود که اینجا خریدم. دوچرخم جرات کشف شهری را بهم میداد که همه چیزش برایم غریبه بود. توی این شهر فقط یک یا دو بار اتوبوس سوار شده بودم، چون دوچرخم بود.
این شوک ناامید کنندهایی بود چون باور داشتم دوچرخم به هویت اینجام وصل هستش…
پنجشنبه با پیادهروی توی کوچهها با فکر کردن در مورد اینکه “چقدر” و “تا کی” خودم رو “اذیت” کنم برای دزدیدن دوچرخم گذشت، خاطرهی دوچرخه و تاثیرات خوبش توی زندگی اینجام داشت کم کم تبدیل میشد به یک “هیولا” که لحظهی “حال” من رو هم “بدزدد”. یک چیزی که زمانی نجاتبخش بوده، خاطرهاش داشت لحظهی حال من رو تصرف میکرد و میلههایی از خاطره، از گذشته، از چیزی که وجود نداره دورم میکشید تا من رو زندانی گذشته کند.
این اتفاق، باعث شد سوالاتی از خودم بپرسم:
🚴 الان میخواهم چه مقدار و تا کی خودم را به خاطر دزدیده شدن دوچرخم شکنجه کنم؟
🚴 الان میخواهم چه چیزی به زندگیم معنا بده؟
🚴 و الان میخواهم زندگی رو از چه جایگاهی ببینم؟
فکر کردن به این سوالات باعث شد که اجازه ندم یک خاطرهی زیبا تبدیل به زندان امروزم، تبدیل به دزد لحظههام بشه. و اینطوری پنجشنبهایی اتفاق افتاد که خیلی غنیتر از هفتههای پیش بود. پنجشنبه شب گفتم: «هرچند که امروز دوچرخم رو دزدیدن و خیلی ناراحتم بابتش، ولی واقعا امروز خوش گذشت! ✨»
و همینطور باعث شد که بتونم پیادهروی طولانی داشته باشم و کتاب صوتی گوش بدم و دارم به این فکر میکنم پیادهروی با کتاب صوتی رو به روزانههام اضافه کنم و این برام جذابه.
من خوشحال نیستم و ناراحتم از اینکه کسی جذابترین اسباب بازیم رو با خودش برده ولی میخوام به سمت آینده برم.
17 Nov 2023
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید