
انسان را قاب نکنیم
انسان یک جریان است، نگاه به یک #انسان باید نگاه به یک رودخانه باشه.
نگاه به یک شخص نباید نگاه مقطعی باشه، ما یک جریان از اتفاقات هستیم
نمیشود یک لحظه، یک تصویر، یک برش از شخص، از من، از تو را برداشت و قاب کرد 🖼️، اون قاب ممکن یک تصویر کج از تو یا یک تصویر بینظیر از من باشه. که نشان دهندهی هیچ چیز نیست، حتی نشان دهندهی آن لحظه هم احتمالا نیست.
اون قاب یک برش ناقص و حتی گمراه کننده از انسان است.
انسان یک تناوب است، بالا دارد، پایین دارد، نقطه دارد، خط چین دارد، گاهی وقتها خط خوردگی دارد، جریانهای انحرافی دارد، آزمون و خطا دارد.
انسان جریان رودخانه است، آبیست در مسیر. این رود انسان به سنگهای کناره رودخانه میخورد، سر به سنگ میزند، مقداری انشعاب پیدا میکند، در گوشه و کنار مسیر، برکه و باتلاق میشود. جایی ممکن است جمع شود و پشه بگذارد. گاهی پای درختی میرود و سبز میشود.
انسان یک #جریان است. هزار مسیر پر پبچ و خم است. در بین بالا و پایینها، این انشعابهای اصلی و فرعی، در یک جریان مسیر را شکل میدهد.
انسان را به شکل یک مسیر ببینیم بهتره تا یک برش از لحظه؛ خودمون را میگم که بریده بریده #قضاوت نکنیم، جریانمون را دنبال کنیم. خودمون را به خاطر کشیده شدن به برکهایی کوچک #سرزنش نکنیم. به مسیری نگاه کنیم به جریانی که ایجاد کردیم، به مسیری که گذروندیم، به مسیری که در پیش داریم، به جریانی که داریم شکل میدهیم نگاه کنیم.
به یک اشتباه، به یک دروغ، به یک بیمعرفتی، به یک اشتباه همه چیز را گره نزنیم که ما یک جریانیم، قرار نیست بینقص باشیم، حتی قرار نیست که کم #اشتباه کنیم.
انسان، این رودخانهی خروشان
من و تو، رودخانههای خروشان هستیم. ما تا اشتباه نکنیم، یاد نمیگیریم. انسان را بزرگش نکنید، انسان حیوان ضعیفی هستش. انسان انقدر خودش را در معرض آموزش، فرهنگ و عرف منطقهایی قرار داده، عرفی که یک شهر آن طرفتر فرق دارد، یک کشور آن طرفتر حتی خندهدار است و باور ناپذیر. عرف بیثباتتر از آن است که بتواند حتی چند کیلومتر در جریان انسان همراهش شود. این تفاوتها نشون میده، انسان خود را زنجیر رسم و رسوم محلی، زنجیر تفکر ساختگی خودش کرده.
انسان انقدر در معرض باید و نباید قرار گرفته که #غریزه و #شهود را فراموش کرده. ادراک درونی و اعتماد وجودیاش را فراموش کرده. فراموش که نه، سیمان کرده.
تبلیغات فرهنگی، چهرهایی غیر واقعی از یک انسان در ذهن ما رسم کردند. الان بعد از دهها متوجه شدند انسانی با بدنی ایدهآل یک تصور غلط هستش و در تلاشند که این دهها تخریب را اصلاح کنند و به جامعه منتقل کنند که انسان میتونه اشکال مختلفی داشته باشه و زیبایی یک تعریف مشخص و قاب بندی شده نیست، لاغرترها زیباتر از چاغترها نیستن، بلند قندترها جذابتر از کوتاهقدترها نیستن. حالا این بحث فیزیک انسان است، ببینید چند قرن طول میکشه تا بفهمیم انسان ایدهآل از نظر رفتار و منش چی هست و چی نیست.
در ذهن ما انسان ایدهآل، موجودی غیر واقعی، موجودی پلاستیکی و مصنوعیست که هرگز نباید اشتباه کند.
این اشباع #رسانه فرهنگی/اجتماعی/عرفی/مذهبی با ما کاری کرده که از هر حرکت خود بترسیم و نگران بشیم که آیا کارمون درست بوده یا نه. بعد حرکت خودمون را زیر سوال ببریم و انقدر بازخواست کنیم که:
نکنه، نکنه، نکنه اشتباه باشه
نکنه، نکنه، نکنه بقیه فکر کنند
نکنه، نکنه، نکنه.
این نکنهها مارو به سمت انفعال برده، از ترس هزار جور قضاوت کم کم پذیرفتیم که ما تصمیمی نگیریم، راحتتریم و اجازه بدیم با جریان دیگران جلو بریم، حتی اگر ته دلمون بدونیم درست نیست.
اینگونه انسان امروزی بوجود میاد، سرشار از ناکامی، #افسردگی ، عدم اعتماد بنفس و ترس؛ بله #ترس از اینکه انسان درونش لو بره، ترس از اینکه روبرو بشه با کسی دیگر که جور دیگری درون اون میخواد زندگی کنه، ترس از اینکه این انسان درون اشتباه باشه، متفاوت باشه با دیگران. ترس از اشتباه، ترس از اینکه فکر کنه و به فکرش اعتماد کنه.
چه دردناک هستش که ما حتی در خلوت خود در درون ذهن خود، در کالبد مقدس تنهایی هم حتی به خود اجازه نمیدهیم تا اعتقادات، باور یا هرچیز سیمانی که در درونمون هست را زیر سوال ببریم.
با ما کاری کردن که در این سلول انفرادی جرات فکر کردن نداشته باشیم، امتحان کنید! برای شما تابو چیست؟ قویترین باور شما چیست که بهش مطمئن هستید؟ آیا در عمق وجودتان در یک تنهایی مطلق در اعماق ذهنتون میتونید زیر سوالش ببرید؟ سعی کنید به چالش بکشیدش. کسی اونجا نیست جز خودتون، امتحان کنید جور دیگهایی تصور کنید…
«رئیس» طبیعت است
اگر دیدی حتی در این عمق درون هم اجازه نمیدی به خودت که فقط یک سوال بیان کنی یا یک تصویر تابو ایجاد کنی، شاید که زیر فشار زیادی بوده این #ذهن_بدن .
چقدر تحمیل شده، چقدر فشار به خود آورده، چقدر آوار سر این رودخانه، این جریان زیبای طبیعت ریخته شده تا به سدهای دیگران منتقل شود و این جریان تو، این جریان انحصاری و ارزشمند تو به یک سد از عرف و قانون ریخته شود، تا زیر پرچم یک اعتقاد، باور، ایدئولوژی جمع شود.
انسان نیاز به #شهود دارد، نیاز دارد به شهودش اعتماد کند.
انسان نیاز به اشتباه دارد، تا یاد بگیرد، تا تجربه کند.
انسان نیاز دارد اشتباه خود و دیگران را به کوه تبدیل نکند.
انسان نیاز دارد خود و دیگران را به صورت جریان ببیند، نه یک برش.
انسان برای انسان شدن نیاز دارد پاهایش را روی زمین با قوانین #طبیعت محکم کند و این حیوان زیبا را درک کند.
انسان، این حیوان خود بزرگبین «نیاز» دارد. از #نیاز باید زیاد بگم بعدا، و ساده نگذریم.
این انسان که من میشناسم، سرشار از نیازهای پایهایی است. تمام رفتار ما، درون ما، وجود ما برای بقا میجنگد. لازمه که بپذیریم این انسان آسمانی، نیارهای اولیه برای بقا، برای آرامش بر روی زمین دارد.
ما موجودات سادهایی هستیم که نیاز به آب، غذا، هوا، سرپناه، امنیت فیزیکی و احساسی؛ نیاز به ابراز احساسات جنسی، آسایش و خواب کافی داریم.
ما موجودات سادهایی هستیم؛ نیاز به توجه و محبت داریم.
ما موجودات سادهایی هستیم، در بدو تولد بر اساس غرایزمون زندگی را شروع میکنیم، بر اساس نیازهامون درخواست میکنیم، گریه میکنیم، اعتراض میکنیم، پا میکوبیم و خودمون را نشان میدهیم.
موجودات سادهایی هستیم که در مسیر رشد، براساس این تصادف روزگار که در کجای دنیا، در چه خانوادهایی، در چه شرایطی قرار بگیریم، محیط ما را در معرض بایدها و نبایدهای محلی خود قرار میدهد.
و این باید-نبایدهای محلی مارو شکل میده؛ اون شخصیت خاص و بینظیری که فکر میکنیم از درون خودآگاهمون جوشیده، اون اعتقاد منحصر بفرد که گوش خلق را باهاش کر میکنیم، چنان هم که فکر میکنیم هم چنگی به دل نمیزند و یک روز از خواب پا میشی و میبینی سر هیچ داشتی میجنگیدی…
به این تصادف غریب زندگی برمیگرده، ممکن آموزش هشیارانهایی داشته باشیم که شهودمون را زیر سوال نبره و اعتماد به نفسمون را قربانی نکند.
چیزی که از این آشفته بازار جهان میبینم، همه در یک اشتباه بزرگ به سر میبریم و عدهایی انگشت شمار هر از گاهی از این ماشین قتل عام اعتماد به نفس زنده در میان و تکونی به این انسان رام شده میدهند.
انسانی که از لحظهی ورود به دنیا، لحظهایی با خود نبوده و تمام زندگیاش توسط آموزههای مدرسانی دلسوز(از خانواده و مدرسه و جامعه و و و) پر شده با برنامههای قدم به قدم موفقیت برای رسیدن به یک جایگاه تخیلی سرمایه داری یا بدتر از آن آموزههای سمی که انسان را موجودی فرا زمینی نشان دهد؛ انسانی فرا زمینی که خود را اشرف مخلوقات میبیند.
هر چند تفاوت چندانی در نگرش مذهبی شرق با جامعه سرمایهداری غرب نمیبینم، هر دو انسان را #اشرف_مخلوقات میدانند و به واسطهی این حق، همنوع خود و غیر همنوع خود را نابود میکنند.
روزی، غریبی از روستایی رد میشد، یک جمله گفت که در من نشست، گفت «رئیس، طبیعت است»
و چقدر این جمله دلنشین، درست و کامل است:
«رئیس طبیعت است»
با این جمله میتوان یک عمر مفید زندگی کرد. این برای من والاترین نگرشست.
این انسان، این حیوان خود بزرگ بین، نمیخواهد بپذیرد که او به اعتبار هیچ باور و ایدئولوژی باز هم رئیس نیست! رئیس #طبیعت است، دوست من.
انسان بی«خود»، انسان سیمان شده

این نگاه به انسان، انسانی تحویل جامعه میدهد که به راحتی میتواند فکر نکند و میتواند با باور تمام، تبعیت کند و راحتتر از آن توی خیابان به مردم تیر بزند، آنها را روی زمین بکشد چون در اعماق درونش باور دارد که نباید به خود گوش کند و پذیرفته باوری که جامعه و خانواده داده کاملا درست بوده. این انسان در اعماق درونش از فکر کردن میترسد.
این انسان میتواند بدون کوچکترین شکی، یک هواپیمای مسافربری را بزند. این انسان فقط در منطقهی من نیست، همه جا هست. این انسان میتواند بدون کوچکترین شکی، هفتهایی ۵۰۰ هزار نفر را با حمام گاز بکشد و سالها بعد همچنان بهش افتخار کند. و حتی در دادگاه بایستد و بگوید «من پشیمان نیستم، من کار درستی کردم و فرمانی که به من داده شده بود را کامل و دقیق اجرا کردم.»
«من از فرماندهام شاکیام که خودش را کشت و نماند تااین انسان پر شده، این انسان سیمان شده، تنها ناراحتیاش را در دادگاه اعلام میکند:
بگوید اون فرمان داده و بگوید که از بالا دستیاش فرمان گرفته.»
حال منظورم از انسان بی«خود»، انسان «سیمان شده» را میفهمی؟
انسانی که در بدو ورود به دنیا غریزهاش خوب و بد رو میداند، شهودش میفهمد چطوری باید رفتار کند. اما بایدها/نبایدها، این ملات سنگین فرهنگ و مذهب، این ملات سنگین ایدئولوژی و عرف درون او را سیمان میکند تا جریان را فقط به سدهای مشخص شدهی منطقه هدایت کند.
آن فرماندهاش که خود کشی کرده، یک جایی سیمانش ترک خرده، نوری از شهودش بیرون زده و دیگر تاب نیاورده.
اما این که پشیمون نیست هنوز، ملاتش را چنان بینقص ریختن که اجازه نداده قطرهایی از این رودخانه به جریان طبیعی برود. اجازه نداده لحظه ایی در عمق خلوت خود به باورهایش شک کند.
دور نشیم، ما اون شخص سیمانی نیستیم اما سیمان شدهایم. بخشهایی داریم پر شده. انسان بینقص که نباید اشتباه کند و با کوچکترین اشتباه خود را هزار بار سرزنش میکند، انسانیست که سیمان شده، فرض کرده «اشتباه»، بدی مطلق است. فرض کرده انسان موجود خاصی است-بدون اشتباه-.
انسان انسان است. گونه است. گونهایی با بیشترین اشتباه در میان دیگر جانداران.
تا به انسان، به چشم یک موجود پراشتباه، به چشم یک حیوان نگاه نکنیم، نمیتوانیم جریان طبیعی، جریان درست، جریان واقعگرایانه را ببینیم.
بزرگتر که شدیم درگیر افسردگی و هزار و یک مشکل روانشناختی که شدیم، شروع به پیدا کردن راه حل و درمان میکنیم.
به مدیتیشن رو میاریم، میدونی مدیتیشن چه کمکی بهت میکند؟ چرا مدیتیشن حال انسان را خوب میکند؟
مدیتیشن اجازه میده خودت را ببینی، اجازه میده بپذیری کل وجودت را، اجازه میده اشتباه کنی، اجازه میده که به خودت اجازه بدی. بذاری گریه کنی، بذاری پنیک بیاد و بره، بذاری بخندی، حرف بزنی، ببخشی، خودت رو ببخشی. مدیتیشن اتفاقا پاهای انسان را به زمین میچسبونه.
اجازه میده بندت را حس کنی، رابطه مغز و احساس و بینش را دوباره برقرار کنی. این سنسورها که بینشون سیمان ریختین را برداری.
مدیتیشن میخواد بگه ما همینیم، ما واقعی دوست داشتنیایم، باهاش قهر نکنیم، بدنت دشمنت نیست، نیازت، نیازت هستش. احساست واقعی هستن چون حس میشن.
مدیتیشن این جریان رودخانه را میخواد بپذیره با همهی مشکلاتش. با همهی اشتباهاتش این جریان طبیعی شکل میگیره و به انسانی تبدیل میشه که میتونه تصمیم بگیره و جلوی قاضی درونش، توی دادگاه روزمره نمیگه فرمان را اجرا کردم.
انسان باید انسانِ خود باشه.
انسان، حیوان سادهیست، بهش سخت نگیریم.
پنج شنبه – ۱۹ آبان ۱۴۰۱
بعد از یک گفت و گوی خوب با شهزاد در کافه د هند
کوش آداسی
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید