دیوار عینک‌ها

Painting in Midjourney AI . August 2022 . Comment on Instagram post

دیدی گاهی وقت‌ها عینکت روی چشمته، ولی داری دنبالش می‌گردی؟ هستا نمی‌بینیش. یک جسم خارجی که از پوست و خون تو نیست، همراهت هست ولی حسش نمی‌کنی و اون داره تاثیر میذاره و تو یادت نمیاد به چشمت زدی، انگار که نیست، انگار هیچوقت نبوده.

می‌خوام یک رازی رو بهتون بگم
ما یه عینک نامرئی روی چشم‌هامون داریم، آره، گوش کن، جدی میگم «ما یه عینک نامرئی روی چشم‌هامون داریم»، عینکمون دیده نمیشه، حس نمیشه، حواسمون نیست کی و کجا، به چشممون زدیم.

این عینک یه رنگ خاصی هم داره، یه رنگ یکتا و ناب، یه رنگ غیر قابل توصیف، رنگ مخصوص خودت. کم کم میتونی حضور این رنگ رو، توی زندگیت ببینی یا بهتر بگم حسش کنی.

ازت می‌خوام که بعد از این پاراگراف چشم‌هات رو ببندی و بگی که «یه هاله‌ایی روی کل روز‌هات نیست؟ روی اتفاقات زندگیت، سایه‌ی یه رنگی تکرار نداره؟ توی همه‌ی لحظات، توی سختی‌ها، توی خوشی‌ها، توی روزمرگی‌های بدونی خوشی و بدون غم، توی این تکرار زندگی یه رنگی، سایه ننداخته؟»

اصلا فرق نگاه تو به زندگی، با من چیه؟
تو همیشه یه شکل دیگه مسائل را می‌بینی تا من، آره اون یکی هم که احتمالا پیشت نشسته یه شکل دیگه داره میبینه، هممون رو می‌گم.

برای اینکه بهتر حسش کنی، اون لحظه رو یادت میاد که داشتی باهاش بحث می‌کردی و می‌گفتی «تو همیشه این رو می‌گی! این شکلی چرا می‌بینی!» و اون هم احتمالا داشته جواب می‌داده که «نه! نه! خب تو یه بار مثل من ببین، چرا تو اینطوری بهش نگاه نمی‌کنی؟‪«‬

یادت اومد؟ هرچند که توی این خاطره که زنده شد، احتمالا داشتین عینک‌های هم رو زیر سوال می‌بردین و بر سر این دعوا می‌کردین که عینک کی بهتره. و اصلا شاید واقعا اون موقع، دلت می‌خواست عینک خودت رو در بیاری و روی چشمش بذاری و بگی «آخه ببین! دنیا این شکلیه، من که از خودم نمی‌گم، واقعا دارم این شکلی می‌بینم! دروغ که ندارم! خودت نگاه کن، این شکلی نیست؟‪«‬

اونم احتمالا پیش خودش می‌گفته «کااش فقط، کاش، می‌شد بهش نشون بدم دنیا چه شکلیه واقعا‪، ‬کاش می‌شد عینکم را بدم ببینه آخه، آخه، آخه ببینه اینطوری نیست…»

بیا یه لحظه رها کنیم همه چیز رو؛ و فقط با این قصه همراه شو که «می‌تونستی دنیا رو با عینک من ببینی»، اونوقت چی می‌شد؟
بیا ادامه بدیم این بازی رو و فرض کنیم «این عینکت رو می‌تونی برداری و بدی من تا بفهمم دنیا رو چه شکلی می‌بینی!»

من، تو رو، با عینک تو ببینم و
تو، من رو، با عینک خودم!

Painting in Midjourney AI . August 2022 . Comment on Instagram post

من، تو رو، با عینک تو ببینم و
تو، من رو، با عینک خودم!

اونوقت چقدر عمیق‌تر درک می‌کردیم هم رو‪؛‬ چقدر نزدیک‌تر می‌شدیم به هم؛ چقدر دنیامون می‌تونست زیبا بشه؟

احتمالا دیگه داد نمی‌زدیم که «اینطوری بوده، نه اونطوری!‪«‬، شاید دیگه یهو از کوره در نمی‌رفتیم، نفهمیم چی داریم می‌گیم. احتمالا دنیایی که هر کدوم داریم تجربه می‌کنیم رو عمیقا حس می‌کردیم.

بابا جون، دنیا یک تاری مطلقه، یک تصویر ماته، یک گنگی کامله؛ هرکی داره با عینک خودش بهش شکل می‌ده، معنا و مفهوم میده.

این تویی، این منم که دارم، که داری، به دنیا معنا میدی. این منم که دارم با عینک منحصر بفردم این تصویر مات دنیا رو واضح می‌کنم و باهات حرف می‌زنم؛ این تویی که داری با عینکت حرف‌های منو می‌شنوی و بهشون معنا و مفهوم میدی.

من آرزوم اینه که بتونم دنیا رو، برای لحظه‌ایی هم که شده، از عینک تو ببینم. دیگه قضاوت نکنم، به درکت برسم. دیگه درست و غلط نکم، جاشو به همدلی با تو بدم. و تو، و تو کاش، دنیا را می‌دیدی با عینکم! دیگه نمی‌جنگیدیم، می‌فهمیدیم این فقط یک زاویه‌ست. می‌فهمیدم واقعا «ای هیچ، بر هیچ مپیچ» یعنی چی.

اصلا کاری به رابطه، ارتباط و دعواهامون ندارم. من اگر می‌تونستم دنیا رو، از دید تو و از دید اون‌ یکی‌ها ببینم، یهو این معمای جهان برام باز می‌شد! این کلاف پیچیده‌ی زندگی که داره لهم می‌کنه و دست و پام رو زنجیر کرده به خودم(آره به خودم)، به افکارم(آره به افکارم)، به عقایدم چهار چوب‌هام و هزار کوفت و زهر مار دیگه که خودم ساختم و ته همه‌ی کلامتش “ام” داره، یهو باز می‌شد! انگار یهو به آب تبدیل می‌شد، لیز میخورد روی پوستم و می‌ریخت زمین، این کلاف.

دیگه رها می‌شدم! می‌فهمیدم که اگه دنیا، اونی که باید نیست، شاید عینکم رو دوست ندارم. شاید توی عینک‌های شما یه عینکی رو پیدا کنم که بیشتر بهم بیاد، یه عینکی که بیشتر حال کنم باهاش. شاید اصلا توی یه شرایطی بتونم عینک تو رو استفاده کنم یا برای یه موضوع دیگه، یه عینک دیگه بردارم.

(دوستم، من از تغییر فیزیک با عینک حرف نمیزنم، دارم از نگرش، از انتظار از خودم، از تصور از تو و تصور از خودم، حرف می‌زنم. بیا عینک من رو بگیر و ادامه‌ی قصه را حس کن، ببین من چطور دارم می‌بینم.)

Painting in Midjourney AI . August 2022 . Comment on Instagram post

اتاقی را تصور می‌کنم، که یک دیوار زیبا از عینک‌های مختلف با شیشه‌های رنگ و وارنگ روی اون آویزون شده. روبروی این دیوار پر عینک، پنجره‌ایست به زندگی:
از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم،
دنیا رنگ، بو و حتی طعمِ عینک منو میده(باور کن طعم داره!). دست می‌برم سمت صورتم و با آرامش تمام، عینک را می‌دم بالا و “پنجره”، “فضای بیرون” و همه چیز: “دنیا”، به یک توده‌ی کاملا محو و تهی تبدیل میشه؛ به یک هاله‌ی چرخان از بی‌نهایت رنگ و بی‌رنگ تبدیل میشه، انگار لحظه‌ایی هست و لحظه‌ایی نیست. یک ابدیت، یک رهایی‌ محض… عینک را پایین میارم، این «هیچ پیچیده»، به «وضوح» می‌رسد دوباره، رنگ و بو و طعم قبلی بر می‌گردد.

دست می‌برم سمت دیوار، عینک دیگری را بر می‌دارم و عینکم را در میارم-دوباره همه چیز محو میشه، وارد خلا، وارد جهانی با انتخاب‌های بی‌نهایت می‌شوم، انگار بی‌عینک همه چیز هست و هیچ نیست- عینک دیگری را آروم به سمت نگرشم میارم و روی آن می‌گذارم.

شگفتا، که جهان رنگ دگری گرفت!
گویی تولدی دوباره رخ داد، جریان عوض شد، تویی که بسیار دور از من بودی، چه نزدیک و دل‌نشین شدی. منی که از خود دور بودم و خسته و ضعیف، گویی به خودِ زیبام رسیدم، به رشد، به آنچه خواستم رسیدم.

و من در شگفتم از اینکه می‌توانم عینکم را تغییر دهم تا درک از لحظه، از واقعه و از “تو” را تغییر دهم. می‌توانم انتخاب کنم، احساسم را، نیازم را، رفتارم را.

«دیوار عینک‌ها»، را ببین و فرض کن دست دراز کنی و انتخاب کنی، دیگه محکوم به ناتوانی، شکست و هزار هزار حس انتخاب نکرده‌ی درونی نباشی. از شرِ این بندِ نگرش، از این حجاب خویشتن، آزاد بشی؛ بتونی از میان برخیزی.

باور کن که دنیا به اندازه‌ی کافی مارو گیر انداخته. فرض کن بتونی خودت را، از زنجیر خودت حداقل آزاد کنی و به ابر قدرت «انتخاب»، به ابر قدرت «همدلی» دست پیدا کنی.

«دیوار عینک» به من قدرت انتخاب، قدرت همدلی با
دوستانم رو میده. به من معنا میده، هویت میده، عینک‌هایی که همه زیبا هستند، هیچ بد و خوب، هیچ صفر و یک، هیچ، هیچ مطلق ندارند. به من ارزشی می‌ده، بالاترین ارزش، ارزش انتخاب، ارزش ادراک.

دوستم، تو بگو که چطور می‌بینی این قصه را؟

~ این حال خوش انتخاب رو تقدیم می‌کنم به صفا، که این دید رو در من آزاد کرد.
@safaxperienx 🤍🌱

سه شنبه، ۱۱ اَمرداد ۱۴۰۱،
در میانه کافه و بار،
بعد از یک روزه پر جلسه،
بعد از ۹ ساعت گفتن و شنیدن.


این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید



نگاهی به دیگر نوشته‌ها بندازید…

  • انتخاب، توجه و خلق

    انتخاب، توجه و خلق

    میان خلق و پوچی، فاصله‌ی اندکی وجود دارد،این میان با «انتخاب» پر می‌شود. انتخاب در هر لحظه شبیه به «توجه» می‌ماند، گویی که انتخاب می‌کنی «در این لحظه» به چی توجه کنی و آنگاه که توجه می‌کنی به انتخابت، وارد مراقبت می‌شوی؛ گونه‌ایی از عمل کردن، اقدام کردن برای حفظ و رشد.از انتخابت مراقبت می‌کنی…

  • قصه‌ی کوچ شدنم

    قصه‌ی کوچ شدنم

    خبر بزرگی دارم! می‌خوام قصه‌ی خودم با آدم‌هارو براتون تعریف کنم، اینگونه که من شمارو می‌بینم. قصه‌ی من و شما از کودکی شروع شده؛ از درک نشدن تفاوت‌ها، از اینکه می‌دیدم دو نفر سر هم داد می‌زنند و عجیب که یک نیاز را فریاد می‌زنند ولی همدیگه را نمی‌شنوند. همیشه دلم می‌خواد آدم‌ها را ببینم،…

    ,
  • داستان من و کلارا و ثریا

    داستان من و کلارا و ثریا

    در کوچه پس کوچه‌های سنگ فرش شده‌ی البیازین در حال گشتن بودم، منطقه‌ایی در شهر گراندا؛ که به کارهای دختر نقاش برخوردم، کلارا دختری اسپانیایی اهل گراناداست. نقاشی‌هاشو پرینت کرده بود و می‌فروخت. سبک کارهاش از اون مدل‌هایی بود که معمولا من فرار می‌کنم، از اون کارهای شلوغ و پر از جزییات، پر از نماد،…

  • شکست خوردن

    شکست خوردن

    من ترس زیادی از ضعیف بودن، شکست خوردن، موفق نشدن، قضاوت شدن، در چشم دیگران مناسب نبودن دارم یا شاید داشتم. من با این پیشینه‌ام، با این پیشینه درگیر Shame & Guilt شدن و این حجم از ترس و قضاوت، شکست و زیر سوال رفتن؛ سال‌ها تلاش کردم با تک تک این احساسات اشتباه در…

  • معبد جسم

    معبد جسم

    … و درد می‌کشیم؛ درد می‌کشیم چون داریم رشد می‌کنیم، داریم قد می‌کشیم، ما هرگز به این اندازه قد بلند نبودیم، هرگز از این زاویه دنیا را ندیدیم. این ترس، این درد، این رشد ما، تکامل ماست.

  • ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    اینجا ‪“‬پلتفرم‪”‬ است، ‪“‬پلتفرم‪”‬ نام یک بار در کوچه پس کوچه‌های یک شهر کوچیکه، که اولین بار ما اتفاقی از روبروش رد شدیم و جذب دکور خاصش و درگیر موسیقی و حال دوستانه‌اش شدیم. سوالم اینجاست که چطور این بار دلنیشین، با آن کتابخانه‌ی جذابش که روز اول دل مارو برد، الان بخشی از ما…

  • [تکمیل ظرفیت] «دِرَنگ کردن و ادامه دادن»✨

    [تکمیل ظرفیت] «دِرَنگ کردن و ادامه دادن»✨

    دوره‌ایی درونی که قراره افکار، احساسات و نوع بودنت را خودت اونطوری که دوست داری خلق کنی. ثبت‌نام تا ۲۱ فروردین ۱۴۰۲

    ,
  • هویت‌هایی که می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم

    هویت‌هایی که می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم

    درباره‌ی دوچرخه‌ام باید بنویسم و درواقع، درباره‌ی هویت‌هایی که برای خودمون می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم باید بنویسم. دستکش‌هامو برداشتم، قمقمه رو پرکردم، و رفتم که پنج‌شنبه صبح یه رکابی بزنم و سر حال بشم.و دوچرخم نبود. یعنی واقعا نبود! دوچرخم رو دزدیدن. و این برام خیلی ناراحت کنندست. دوچرخم بخشی از هویت زندگی جدیدم در…

  • چقدر زندگی کردم

    چقدر زندگی کردم

    امروز از خونه‌ی دوستم وقتی بچه‌ها خواب بودن زدم بیرون، خونه‌اش یه خیابون پایین‌تر از کافه لمیز فاطمی هستش، ده دقیقه‌ایی پیاده اومدم تا لمیز و سفارش دادن و نشستم به خوندن کتاب فرسودگی کریستیان بوبَن که انگار با قلم من نوشته خواهد شد در حوالی ۴۰ سالگی‌ام. هر خط از کتاب را که می‌خونم…

  • دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست افتاده به هر گوشه هزار بار کندم و رفتم حزنی دارم از رفتن مدام حزنی دارم از این هزار پاره دوست داشتن هزار دوست هزار خانواده هزار مردم، هزار دردست.

  • به نام زندگی

    به نام زندگی

    فهمیدم زندگی مرحله‌ایی نیست که با تلاش زیاد بتوانم بهش برسم. زندگی مرحله‌ی باز نشده‌ی یک بازی نیست که روزی بهش برسی. زندگی همین‌جاست، میان قلم من و ذهن تو نشسته، می‌خندد. زندگی همین صندلی حصیری در این شب پاییزی‌ست. زندگی همین صدای شمس لنگرودی در هدفون است که زمزمه می‌کند…

  • گرگ دگرگونی

    گرگ دگرگونی

    دگرگونی یک گرگ درون دارد. زوزه‌هایش در راهرو می‌پیچد می‌ترسم! گرگی در زیرزمین حبس شده است می‌دانم زوزه‌هایش بی خوابم می‌کند می‌دانم، آنجاست.

  • بودن و ربودن لحظه‌ها

    بودن و ربودن لحظه‌ها

    به دغدغه خودم از بودن و زندگی کردن لحظه‌ها پرداختم. همینطور تفاوت انگیزه‌های مثبت و منفی را توضیح دادم که میتونه کمک کننده باشه تا از مرحله ترس، اظطراب، افسردگی و … رد بشید و به سمت چیزی که می‌خواهید بسازید حرکت کنید.