سبد خریدتان در حال حاضر خالی است!
مرگ، آزادی، تنهایی، پوچی

در یک عدم، سیاهی مطلق با سرعت نور حرکت میکنم؛ پوچی مطلق است. از داشتن انتخاب آگاهی پیدا کردم. به هر طرف سر میکشم هیچ نیست، هیچ تعریفی، هیچ باوری و در یک پوچی مطلق سر میکنم.
مگر زمانی که میخواهم چیزی، کسی، باوری را ببینم در همان لحظه ظاهر میشود. اول فکر کردم این قفل ذهنی است که همه چیز را پنهان کرده. میخواستم ازش رد بشم برسم به واقعیت… واقعیت؟ فهمیدم این همین درک هستی هستش. یک پوچی مطلق، یک تنهایی یکتا که به وسعت آزادی و گسترهی انتخاب باز است و هر آنچه بخواهم پدید میآید.
و من مسئول این زندگی هستم و باید انتخاب کنم. آزادانه انتخاب کنم و این آزادانه انتخاب کردن، میتونه ترسناک باشه.
وقتی میفهمی که قدرت انتخاب داری، وقتی میفهمی مسئول انتخابهات هستی، وقتی میفهمی انتخابهات زندگی را داره شکل میده. آزادی پشت ظاهر آزادهاش اظطراب داره. ترس داره.
«تنهایی اگزیستنسیال، درهایست که از راههای مختلف میتوان به آن نزدیک شد. رویارویی با مرگ و آزادی، ناگزیر آدمی را به آن دره راهنمایی خواهد کرد.» ص ۴۹۷، روان درمانی اگزیستنسیال، اروین یالوم
«انسان که به نفرین خود آگاهی گرفتار شده.»
من در حال خوندن و خُرد شدنم-صدای شکستن استخوانها را میشنوم، درد وحشتناکی وجودم را فرا گرفته- آن همه تصور، ایمان، باور و اعتقاد خُرد میشود.
من در حال ساختن خرابات هستم تا روی آوار توهم باور بایستم و یک دم زندگی را به درون بکشم، یک تنفس عمیق از هوای خالص زندگی.
«آنچه شعر خوانده میشود، چیزی
جز یک ناهنجاری انسانی نیست، بر افروختگی روحی است که از کوچکترین برخورد رنج میبرد، حتی از برخورد یک نسیم.» کریستن بوبَن، شکوه زندگی.
۳۰ دسامبر ۲۰۲۲
ماربورگ، آلمان
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید