امسال رفتم یزد، معماری خانهها چشمگیر بود نه به خاطر زیبایی و ریزهکاری که اصفهان در این زمینه استاد است. اما داستان یزد عمیقتر از سلیقه بود، نمیدونم اسمش را چی بذارم: هوش، عرفان، دانش یا شناخت.
خانههایی دیدم که نشان از فهم و درک بود. معماران و مردمان دویست سال پیش میفهمیدند که کجا زندگی میکنند و اعناصر اصلی زندگیشان را میشناختند:
- آب و هوا
- منابع
- فرهنگ
آب و هوای کویری را درک کرده بودند، تابستانهای سوزان و شبهای یخ زمستان را میفهمیدند.

خانهها را بلند نمیساختند هرچند میتوانستند، زمین را میکندند و خانههای چند طبقه را پایینتر از سطح زمین میساختند تا چندین مشکل را حل کنند:
- گرمای تابستان
- یخبندان شبهای زمستان
- نبود مصالح
- نبود آب
تابستانها داخل زمین سردتر است و در زمستان گرمتر پس زمین را میکندند و حتی تا سه چهار طبقه پایین میرفتند. با اینکار تا حد زیادی از شر گرما و سرما خلاص میشدند.
چون زمین را میکندن دیگر نیازی به مصالح اضافه نداشتند و به اصلاح خودشان خاک همان زمین را بر سر آن میریختند و میساختند.
گفتم منطقه کویری، اینجا بارندگی نیست اما طولانیترین قناتهای جهان اینجاست، آنها آب را از ۹۰ کیلومتر دورتر به اینجا آورده بودند و با پایین رفتن ساختمانها به راحتی دسترسی داشتند به مسیر قنات و از آب قنات برای آشامیدن و خنک کردن استفاده میکردند.
باورتون میشه فکر همه چیز را کرده بودن؟ این سطحیترین و مشخصترین موضوعی بود که گفتم. توی این خانههای قدیمی که میگردین از ریزهکاریها و درک عمیقشون از لحظه لحظههای زندگیشون دیوانه میشید، خجالت میکشید که فکر هیچ چیز نیستیم، درک از هیچچیز نداریم…

داستان فقط به منابع و آب و هوا ختم نمیشه، فرهنگ خود را میشناختند
با توجه به فرهنگ یزد، خانهها هیچ دیدی ندارد و به راحتی میتوان از حیاط استفاده کرد. علاوه بر این خانهها حیاط بیرونی و درونی داشتند، تا مهمانها و یا مشتری تجار از حیاط بیرونی وارد میشدند و همانجا به اتاق کار تاجر وارد میشدند و با دیگر اهالی خانه روبرو نمیشدند.
اگر یزد رفتید حتما از خانهی سیگاری دیدن کنید. از اون روز دارم به این فکر میکنم چی باعث میشه که الان انقدر بیخیال زندگی کنیم. شاید رفاه، افزایش امکانات، افزایش جمعیت و صنعتی شدن. شایدم نه فقط تغییر فرهنگ باعث شده که به هیچ چیز فکر نکنیم.
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در ویرگول برام بنویسید