داستان من و کلارا و ثریا

در کوچه پس کوچه‌های سنگ فرش شده‌ی البیازین در حال گشتن بودم، منطقه‌ایی در شهر گراندا؛ که به کارهای دختر نقاش برخوردم، کلارا دختری اسپانیایی اهل گراناداست. نقاشی‌هاشو پرینت کرده بود و می‌فروخت. سبک کارهاش از اون مدل‌هایی بود که معمولا من فرار می‌کنم، از اون کارهای شلوغ و پر از جزییات، پر از نماد، پر از المان‌هایی که ممکنه بعضی‌ها حس خوبی بهش نداشته باشند. از این ترکیب حیوان و انسان؛ آره دیگه گرفتید چی می‌گم.

از این طرح‌هایی که توی تتوهای بزرگ استفاده میشه. از همونا که مطمئنم سلیقه‌ی من نیست و توقف نمی‌کنم براش. از همونا. و فردای اون روز من از کلارا این کار بزرگ، پر از جزییات را خریدم. اونم نه یک نسخه‌ی پرینت شده ارزون، بلکه اصل کار را به گرون‌ترین قیمیتی که تاحالا کار خریدم، گرفتم!

📍Granada, Spain . June 2023 . Comment on Instagram post

زندگی این شکلیه، به نظرم رشد کردن همین شکلیه، روزی چیزی را دوست نداری و روزی دیگر درکش می‌کنی و دوست داری. «درک چیزی که دیروز نمی‌فهمیدم»، دقیقا برای من معنی رشد است.

نقاشی‌های کلارا را که دیدم و جسارتی که برای خریدش در من رشد کرده بود را حس کردم. یاد پلتفرم افتام؛ توی بار نشسته بودیم و نمایشگاه نقاشی هم اون جا از کارهای ثریا برپا بود، کارهایی با مفاهیمی خارج از عرفی که من آمده‌ام. یادمه اونجا نشسته بودم و به خودم گفتم «روزی که جرات کنم چنین کاری را بخرم و به دیوار خونه‌ام آویزون‌کنم به اون پرهامی که دوست دارم خیلی نزدیک شده‌ام». اون لحظه که توی این افکار بودم، این که کاری از اون سبک بگیرم را خیلی دور از دسترس می‌دیدم. شبیه به رویایی در زندگی بعدی.

اما شاید کمتر از دو ماه، این رشد در من اتفاق افتاد. با دیدن دوستی که یک کار از ثریا خرید، این جسارت را داد بهم که این قدم مهم را توی زندگیم بردارم. این کار از ثریا را که گرفتم برای من نماد “جسارت”، “جرات” و رشد آدمی به سمت خلوص و به سمت خود بودن است.
از اون روز خودم بودن را بیشتر حس کردم.

📍Kusadasi, Turkey . 2022 . Comment on Instagram post

امروز در گرانادا من به خود ایده‌آلم خیلی نزدیک‌تر بودم، خیلی مصمم‌تر می‌دونستم که این کار را می‌خوام.

برگردیم به اون لحظه که کلارا را دیدم؛ داشتم با سرعت توی کوچه ‌ها می‌گشتم تا یه کافه‌ایی پیدا کنم و به جلسه‌ام برسم. کلارا را که دیدم اول فقط از آدرس اینستاگرامش عکس گرفتم که بعدا ببینم کاراشو ولی ناگهان درگیر نقوش و طرح‌هاش شدم: اون من را برد به سفر سایکودلیکم که چند روز پیش داشتم. من را برد به سرزمین موجودات به ظاهر ترسناک درونم. مرا برد اونجا که بزرگان سرزمین ترس اول سفر سر رسیدن و من ردشون کردم که درگیر وحشت نشم.

اون‌ها رفتند و دهه‌ها بعد دوباره برگشتند:
– شماها تا الان کجا بودید؟ همه‌ی سرزمین‌های درون رو گشتم و ندیدمتون چرا!

اما این ترسناک‌ترین‌ها با فروتنی تمام گفتند:
– ما همان اول برای عرض ادب و معرفی خدمت رسیدیم ولی شما دست رد به سینه‌ی ما زدید.
– من ترسیده بودم! فکر کردم شما آمدید مرا بترسانید…
– نه قربان، ما برای عرض ادب خدمت رسیدیم و قصد ترساندن نداشتیم
– شما این شکلی هستید کلا، کل سرزمینتان؟
– بله ما ظاهرمان این شکلی هستش، قصد ترسوندن نداریم

اون‌ها بخشی از این زندگی و زیست من بودن، من وارد سرزمینشون شدم و با تک تک‌شون و زندگی‌هاشون آشنا شدم. آن‌ها ترسناک، بد یا شیطانی نبودن، آن‌ها هم مثل بقیه فقط آن‌ها بودند.
کلارا من را به آنجا برد.

کارهای او برای من یادآور اون سرزمین است؛ در کارهای کلارا رشد خودم را دیدم. در طرح‌های پر نقش او که با دقت کنار هم چیده شده بود، تغییر ادراکم از این جریان را دیدم.

خوب و بد، درست و غلط، زشت و زیبا، همه و همه فقط به درک ما از جهان برمیگرده، به هنجار و ناهنجار محله‌ایی که بزرگ شدیم و جایی که زندگی می‌کنیم برمی‌گرده.

وگرنه ما در یک سیاهی مطلق-نه به معنی تاریکی بلکه به معنی خلق محض- هستیم که با تصاوراتمون تجسم پیدا می‌کنیم و معنا را با درکمون از هستی سوارش می‌کنیم.

و در آخر، در این آخر باورناپذیر خودمون را بنده و فرمان‌بردار تجسم و درک محدودمون می‌کنیم.
از میان برخیز حافظ که تو خود حجاب خودی، برخیز!


این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید



نگاهی به دیگر نوشته‌ها بندازید…

  • انتخاب، توجه و خلق

    انتخاب، توجه و خلق

    میان خلق و پوچی، فاصله‌ی اندکی وجود دارد،این میان با «انتخاب» پر می‌شود. انتخاب در هر لحظه شبیه به «توجه» می‌ماند، گویی که انتخاب می‌کنی «در این لحظه» به چی توجه کنی و آنگاه که توجه می‌کنی به انتخابت، وارد مراقبت می‌شوی؛ گونه‌ایی از عمل کردن، اقدام کردن برای حفظ و رشد.از انتخابت مراقبت می‌کنی…

  • قصه‌ی کوچ شدنم

    قصه‌ی کوچ شدنم

    خبر بزرگی دارم! می‌خوام قصه‌ی خودم با آدم‌هارو براتون تعریف کنم، اینگونه که من شمارو می‌بینم. قصه‌ی من و شما از کودکی شروع شده؛ از درک نشدن تفاوت‌ها، از اینکه می‌دیدم دو نفر سر هم داد می‌زنند و عجیب که یک نیاز را فریاد می‌زنند ولی همدیگه را نمی‌شنوند. همیشه دلم می‌خواد آدم‌ها را ببینم،…

    ,
  • داستان من و کلارا و ثریا

    داستان من و کلارا و ثریا

    در کوچه پس کوچه‌های سنگ فرش شده‌ی البیازین در حال گشتن بودم، منطقه‌ایی در شهر گراندا؛ که به کارهای دختر نقاش برخوردم، کلارا دختری اسپانیایی اهل گراناداست. نقاشی‌هاشو پرینت کرده بود و می‌فروخت. سبک کارهاش از اون مدل‌هایی بود که معمولا من فرار می‌کنم، از اون کارهای شلوغ و پر از جزییات، پر از نماد،…

  • شکست خوردن

    شکست خوردن

    من ترس زیادی از ضعیف بودن، شکست خوردن، موفق نشدن، قضاوت شدن، در چشم دیگران مناسب نبودن دارم یا شاید داشتم. من با این پیشینه‌ام، با این پیشینه درگیر Shame & Guilt شدن و این حجم از ترس و قضاوت، شکست و زیر سوال رفتن؛ سال‌ها تلاش کردم با تک تک این احساسات اشتباه در…

  • معبد جسم

    معبد جسم

    … و درد می‌کشیم؛ درد می‌کشیم چون داریم رشد می‌کنیم، داریم قد می‌کشیم، ما هرگز به این اندازه قد بلند نبودیم، هرگز از این زاویه دنیا را ندیدیم. این ترس، این درد، این رشد ما، تکامل ماست.

  • ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    اینجا ‪“‬پلتفرم‪”‬ است، ‪“‬پلتفرم‪”‬ نام یک بار در کوچه پس کوچه‌های یک شهر کوچیکه، که اولین بار ما اتفاقی از روبروش رد شدیم و جذب دکور خاصش و درگیر موسیقی و حال دوستانه‌اش شدیم. سوالم اینجاست که چطور این بار دلنیشین، با آن کتابخانه‌ی جذابش که روز اول دل مارو برد، الان بخشی از ما…

  • [تکمیل ظرفیت] «دِرَنگ کردن و ادامه دادن»✨

    [تکمیل ظرفیت] «دِرَنگ کردن و ادامه دادن»✨

    دوره‌ایی درونی که قراره افکار، احساسات و نوع بودنت را خودت اونطوری که دوست داری خلق کنی. ثبت‌نام تا ۲۱ فروردین ۱۴۰۲

    ,
  • هویت‌هایی که می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم

    هویت‌هایی که می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم

    درباره‌ی دوچرخه‌ام باید بنویسم و درواقع، درباره‌ی هویت‌هایی که برای خودمون می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم باید بنویسم. دستکش‌هامو برداشتم، قمقمه رو پرکردم، و رفتم که پنج‌شنبه صبح یه رکابی بزنم و سر حال بشم.و دوچرخم نبود. یعنی واقعا نبود! دوچرخم رو دزدیدن. و این برام خیلی ناراحت کنندست. دوچرخم بخشی از هویت زندگی جدیدم در…

  • چقدر زندگی کردم

    چقدر زندگی کردم

    امروز از خونه‌ی دوستم وقتی بچه‌ها خواب بودن زدم بیرون، خونه‌اش یه خیابون پایین‌تر از کافه لمیز فاطمی هستش، ده دقیقه‌ایی پیاده اومدم تا لمیز و سفارش دادن و نشستم به خوندن کتاب فرسودگی کریستیان بوبَن که انگار با قلم من نوشته خواهد شد در حوالی ۴۰ سالگی‌ام. هر خط از کتاب را که می‌خونم…

  • دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست افتاده به هر گوشه هزار بار کندم و رفتم حزنی دارم از رفتن مدام حزنی دارم از این هزار پاره دوست داشتن هزار دوست هزار خانواده هزار مردم، هزار دردست.

  • به نام زندگی

    به نام زندگی

    فهمیدم زندگی مرحله‌ایی نیست که با تلاش زیاد بتوانم بهش برسم. زندگی مرحله‌ی باز نشده‌ی یک بازی نیست که روزی بهش برسی. زندگی همین‌جاست، میان قلم من و ذهن تو نشسته، می‌خندد. زندگی همین صندلی حصیری در این شب پاییزی‌ست. زندگی همین صدای شمس لنگرودی در هدفون است که زمزمه می‌کند…

  • گرگ دگرگونی

    گرگ دگرگونی

    دگرگونی یک گرگ درون دارد. زوزه‌هایش در راهرو می‌پیچد می‌ترسم! گرگی در زیرزمین حبس شده است می‌دانم زوزه‌هایش بی خوابم می‌کند می‌دانم، آنجاست.

  • بودن و ربودن لحظه‌ها

    بودن و ربودن لحظه‌ها

    به دغدغه خودم از بودن و زندگی کردن لحظه‌ها پرداختم. همینطور تفاوت انگیزه‌های مثبت و منفی را توضیح دادم که میتونه کمک کننده باشه تا از مرحله ترس، اظطراب، افسردگی و … رد بشید و به سمت چیزی که می‌خواهید بسازید حرکت کنید.