
من ترس زیادی از ضعیف بودن، شکست خوردن، موفق نشدن، قضاوت شدن، در چشم دیگران مناسب نبودن دارم یا شاید داشتم. من با این پیشینهام، با این پیشینه درگیر Shame & Guilt شدن و این حجم از ترس و قضاوت، شکست و زیر سوال رفتن؛ سالها تلاش کردم با تک تک این احساسات اشتباه در ذهنم بجنگم.
و حالا میدونم که اشتباه کردن، اشتباه نیست.
حالا که میدونم از اشتباه کردن، از شکست خوردن، نباید ترسید.
حالا که بعد از سالها تونستم روبرو بشم با پذیرش با مسئولیت شکست؛
این کسی که پروژه را معرفی کرده بود زنگ زده و به من با این عقبهی گناه و شرمندگی میگه “این برای خودت خوب نیست که پروژهایی که گرفتی را کامل نکنی و وسطش کنار بکشی!”.
چه آرامش دارم وقتی داره حرف میزنه و چقدر راضیام از کارم. چقدر افتخار میکنم به خودم که گذشتم از این مرحله.
«اتفاقا باید بدونه که من افتخار میکنم به این که میتونم کنار بکشم و چیزی که به نظرم اشتباست را ادامه ندم.»
افتخار میکنم به پذیرش اشتباه
به پذیرش مسیر غلط
به پذیرش تغییر
به شکست؛
بی هیچ حس بدی.
سرت را بالا بگیر
بذار شکست بخوری
بذار ضربه بخوره این بدن
بذار فشار بیاد
بذار این تند باد بگذره
شکست چیزی نیست
شکست نور است
شکست تاریکی کوچههای شب را از بین میبرد
شکست مسیر را روشن میکند.
نه حس گناه دارد
نه حس شرمندگی
شکست لذت بخش نیست
ولی به معنی پایان هم نیست.
شکست برای من راهگشاست
شکست قدم است.
آن که قدم بر نمیدارد وضعیت نگران کنندهتری دارد در نگاهم
من که برمیدارم و شکست میخورم
دوباره بلند میشم و شکست میخورم.
آنقدر شکست خوردهام که حسابش از دستم در رفته
با هر شکست یک کوچه جلوتر رفتم.
این دنیای صفر و صد خیالی، رو رها کن و وارد گسترهی هزار رنگ خاکستریشو دوستم.
در این شوی رنگها، در این نمایش «شکست و زندگی» بیا همبازی بشیم.
به نظرم اونایی که بیشتر شکست خوردن، بیشتر زندگی کردن. بیشتر بدست آوردن، بیشتر تجربه کردن. بیشتر استفاده کردن از این فرصت محدود.
بشکن ولی برو.
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید