سبد خریدتان در حال حاضر خالی است!
سر منشا خرد

گفتم منو ببر به سر منشا خرد
سکوت کرد
گفتم، من را ببر به سر منشا خرد
سکوت کرد.
گفتم خودم روشنش میکنم!
گفت «قطار خرد حرکت نمیکند تا همه سوار بشن»
گفت:
از خودت شروع کن،
تمام خودت را.
تمام وجودت را،
تمامی احساسات.
تمامی کمبودها،
کبودیها،
ترسها،
شرمها،
همه و همه.
تمامی اهالی سرزمین درون،
تمامی آن پنهان کردهها را،
تمامی آن زندانیانت،
اسیرانت،
تمامیت خودت را سوار کن.
آن پرهام گریان،
آن خجالت زده را
آن کودکت
آن نیازت
حِست
حُزنت
حَسرتت
آن، آن،
آنت را سوار کن.
و من…
در آغوش کشیدم تمامیتم را،
در آغوش کشیدم آن شرم و ترس را،
در آغوش کشیدم کمبود و کبودی دل را،
احساساتم
نیازهایم
ذره ذرهام را جارو کردم
جمع کردم
در آغوش سوار کردم.
گفتم: برو
گفت «قطار خرد حرکت نمیکند تا همه سوار بشن»
گفت:
دوستانت را سوار کن،
همهی دوستات را سوار کن.
در آغوش بگیر،
قدردانی کن از خوبیهاشون.
در آغوش بگیر
با همهی ترسهاشون،
با همهی شرمهاشون،
با همهی دردها و کبودیهاشون،
تمامیت «دوست» را سوار کن.
«این قطار قراره به سر منشا خرد برود.»
و من دیگر داستان را فهمیده بودم،
قطار خرد نمیرود تا تمامیت موجودات و هستی سوار نشوند.
و من در آغوش گرفتم تمامی دوستانم را،
خوبیهاشون رو قدردانی کردم،
با دردهاشون درد کشیدم،
با گریههاشون تَر شدم،
با خندههاشون شاد شدم.
ترسهاشون رو نوازش کردم،
کبودیهارو مرهم گذاشتم،
و از بار شرمها سبکشون کردم.
«این قطار به سر منشا خرد میره.»
به سر منشا خرد نمیرسی جز با پذیرش تمامیت، یکی شدن و جمع شدن «خرد» تمامی موجودات و هستی.
«این قطار به سر منشا خرد میره.»
ما با مرگ گسترده میشیم
در خاک، در آب، هوا.
ما با مرگ گسترده میشیم
در ساقهی درختان، در برگها، میوهها.
غذای حیوانات میشویم و آنها غذای دیگری،
انسان و تمام موجودات از ما تغذیه میکنند.
و «خرد» اینگونه پخش میشود،
در تک تک عناصر حضور پیدا میکند،
تا همه سوار بشن.
همه که سوار بشن، قطار خرد در لحظه، در همان نقطه بدون نیاز به حرکت، بدون نیاز به زمان در «لحظه» به مقصد میرسد.
به سر منشا خرد.
قطار خرد در همان سر منشاست.
Almere,
29 April 23
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید