
در نظر بازی ما بیخیران حیرانند
این جهان همه من و
همه بازی و
چرخشِ درون است.
عاقبت دل دادهایم
تنهاییم در این معبد جسم
این جسم معبد است و ما مُعبدگان
گریه،
خنده،
ترس،
عشق
همه یکه و هیچ
هرکی تجربهی خودش را داره
چه بخوای چه نخوای
در یک ساحل بکر، زیر قرنیز یک صخره، پارچهایی زدیم و سایهی خوبی درست کردیم.
او کنارم دراز کشیده و منتظر شروع سفرش، منم دارم مینویسم. دیروز همینجا سفر کردم؛ اول پر از ترس و نگرانی بود و بعد جواب سوالاتم را گرفتم و جلو رفتم. خیلی بیشتر از سوالاتم، جواب رسید.
زیباست این دنیا؛
هرکی باید داستان خودش رو بره و پیدا کنه انتخابش رو
زندگی درد داره. همین دنیای زیبا که میگم درد داره؛ گریه، ترس، خنده همهی ایناست که زندگی مارو میسازه و معنا میکنه؛
هرکسی تجربهی زیست خودش را لازم داره
و باید روبرو بشه باهاش؛
ما فقط میتونیم یه فصل مشترک را باهم زیست کنیم و در نهایت جدا میشیم. ما از جدایی ناگزیریم. هر جوری که از جدایی فرار کنیم در آخر آخورمان مرگ است.
در مورد لحظه باید بیشتر بگم
تعریف لحظه را درک کردم.
کاش واژهها ظاهر بشن
تعریف انتخاب را
عذاب وجدان صفر شد
چون دو طرف انتخاب را دیدم؛
هیچ بدی وجود نداشت.
کاش واژهها پیداشن
لحظه درک لحظه، درک انسان در لحظه
حضور در لحظه، نه عقیده، نه آیینی، نه باوری
حضور در لحظه به معنای درک موجودیت مظاهر اصیل:
سنگ
شن
آب
حیوان
گیاه
انسان
او
من
وجود
زندگی.
کاش واژهها برسند
تمام چیزی که برای زیستن لازم داریم
تمام چیزی که در این لحظه نیاز داریم
تمام لحظه اینجاست
تمام معناها.
تعریف من، تعریف او
کاملترین تعریف موجود از ماست
کاملترین تعریف «بودن»
تمامیت او همین لحظهست
هیچ نیست جز این لحظه
کلیت وجود، ادراک
همینجاست
همین لحظه.
و این لحظه میگذرد
و ما هر لحظه انسان دیگری میشویم
عوض نمیشیم، تغییر نمیکنیم
در تکاملیم.
آگاهی ما هر لحظه در حال اضافه شدن است
هر لحظه درک جدیدی به ما اضافه میشه
این آگاهی در ما جمع میشه، زیبا میشه
و درد میکشیم؛
درد میکشیم چون داریم رشد میکنیم،
داریم قد میکشیم،
ما هرگز به این اندازه قد بلند نبودیم،
هرگز از این زاویه دنیا را ندیدیم.
این ترس، این درد، این رشد ما، تکامل ماست.
۲۷ آذر ۱۴۰۱
قشم
این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در اینستاگرام برام بنویسید