کوله‌پشتی باید سبک باشه (۱۳۹۸)

این داستان کوله‌پشتی امیر مهرانی همیشه برام جذاب بوده، هرسال بهش فکر می‌کنم اما اگر اشتباه نکنم اولین سالی که دارم کوله پشتیم را براتون باز می‌کنم.

اگر اهل کوه باشید می‌دونید که هرچی کوله سبک‌تر باشه راحت‌ترید، منم برخلاف سال‌های قبل کولم را می‌خوام خیلی سبک ببندم. فقط چهار بیت شعر برداشتم که غذای روح باشه و اسمش رو گذاشتم اصول که پایه زندگی را می‌سازه و یک ابزار بر می‌دارم که بدرد کار حرفه‌ایم مدیریت محصول و از اون مهم‌تر بدرد لحظه لحظه‌ی این زندگی پر اتفاق ما تو ایران می‌خوره.

جزیره‌ی هرمز
جزیره‌ی هرمز عکس از پرهام خوش‌بخت

این اصول چی هستند؟

اصل اول: بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد (شعر کامل)

بیت اول این شعر میگه:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد / وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

برداشتم از این شعر اینه که کل جهان هستی در درون ما شکل می‌گیره و اگر بخوای می‌تونی برسی و نخوای نمی‌رسی. پس به بقیه غُر نزنیم، کسی را مقصر نکنیم که ما مسئول اکثر اتفاقات زندگیمون خواهیم بود. خودمونیم و خودمون.

اصل دوم: صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا (شعر کامل)

تقریبا هر اتفاقی تا الان برام افتاده حتی بدترین آن‌ها هم، یک خیری توی اون کار بوده، برای همین هیچ موقع از اتفاقات خیلی ناراحت نمیشم و برای اینکه در آینده نتیجش را می‌بینم و معتقدم ما صلاح کارمون را نمی‌دونیم و فقط تصور می‌کنیم که چه چیزی درسته و چه چیزی غلط. پس اتفاقات پیش‌رو را اگر بشه بهترش کنم، می‌کنم و اگرم نشه که هرچه پیش آید، خوش آید.

اصل سوم: دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای / فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد(شعر کامل)

وقتی نمی‌دونی صلاح کار چیه پس حرص و تمع بی‌فایدست. اصرار بیش از حد هم بی‌فایدست، فقط کاری را بکن که بنظر خودت درسته و به کسی هم آسیبی نمیزنه. بقیش را خودش درست می‌کنه.

اصل آخر: این نیز بگذرد…

این نیز بگذرد مثلی است که اشاره به فانی بودن دنیا دارد و بر این دلالت می‌کند که همه شرایط چه خوب و چه بد همگی موقت هستند.” (منبع)

این جمله را معمولا برای مشکلات بکار می‌برند ولی من بیشتر در شادی‌ها این جمله به ذهنم میاد که یادم بیاد دنیا چه خوب چه بد هزاران بار می‌چرخه و نه به خوشی باید وابسته شد نه از مشکلاتش باید هراسان بشیم. به هر حال هرچی باشه می‌گذره!


از اصول بگذریم،تنها ابزاری که توی کوله می‌ذارم و سال پیش بدستش آوردم این جملست:

“مهم‌ترین و با ارزش‌ترین کار را، به ساده‌ترین روش انجام بده”

احتمالا براتون بدیهی ولی کمتر کسی این کار را می‌کنه، بیشتر مواقع درگیر حواشی و کار‌های کم‌ارزش و بی‌اهمیت هستیم. سال پیش خیلی وقت از دست دادم بخاطر مسائلی که واقعا ارزش درگیری ذهنی نداشت، سال پیش فهمیدیم که خیلی کارهای مهم و ضروری و البته بدیهی هست که کار باید انجام بدیم و اینا مهم‌تر از هر چیز دیگه‌ای‌هست.

پس هرموقع می‌خوام یه کاری انجام بدم به این فکر می‌کنم که آیا این کار الان با ارزش‌ترین کاری که میشه توی این لحظه انجام داد؟ اگه آره پس انجام بده، اگرم نه پس برو دنبال کار مهم‌تر.

این ابزار برای طراحی و مدیریت محصول به شدت جواب میده و قطعا در رندگی روزمره هم بعد از اون چهار بیت، بسیار تاثیرگذاره.


کوله پشتیم را خلاصه کنم:

  • بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
  • صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
  • دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای / فرشته‌ات به دو دست دعا نگه
  • این نیز بگذرد
  • مهم‌ترین و با ارزش‌ترین کار را، به ساده‌ترین روش انجام بده


این نوشته و عکس برای شما چه مفهومی داره؟
در ویرگول برام بنویسید



نگاهی به دیگر نوشته‌ها بندازید…

  • انتخاب، توجه و خلق

    انتخاب، توجه و خلق

    میان خلق و پوچی، فاصله‌ی اندکی وجود دارد،این میان با «انتخاب» پر می‌شود. انتخاب در هر لحظه شبیه به «توجه» می‌ماند، گویی که انتخاب می‌کنی «در این لحظه» به چی توجه کنی و آنگاه که توجه می‌کنی به انتخابت، وارد مراقبت می‌شوی؛ گونه‌ایی از عمل کردن، اقدام کردن برای حفظ و رشد.از انتخابت مراقبت می‌کنی…

  • قصه‌ی کوچ شدنم

    قصه‌ی کوچ شدنم

    خبر بزرگی دارم! می‌خوام قصه‌ی خودم با آدم‌هارو براتون تعریف کنم، اینگونه که من شمارو می‌بینم. قصه‌ی من و شما از کودکی شروع شده؛ از درک نشدن تفاوت‌ها، از اینکه می‌دیدم دو نفر سر هم داد می‌زنند و عجیب که یک نیاز را فریاد می‌زنند ولی همدیگه را نمی‌شنوند. همیشه دلم می‌خواد آدم‌ها را ببینم،…

    ,
  • داستان من و کلارا و ثریا

    داستان من و کلارا و ثریا

    در کوچه پس کوچه‌های سنگ فرش شده‌ی البیازین در حال گشتن بودم، منطقه‌ایی در شهر گراندا؛ که به کارهای دختر نقاش برخوردم، کلارا دختری اسپانیایی اهل گراناداست. نقاشی‌هاشو پرینت کرده بود و می‌فروخت. سبک کارهاش از اون مدل‌هایی بود که معمولا من فرار می‌کنم، از اون کارهای شلوغ و پر از جزییات، پر از نماد،…

  • شکست خوردن

    شکست خوردن

    من ترس زیادی از ضعیف بودن، شکست خوردن، موفق نشدن، قضاوت شدن، در چشم دیگران مناسب نبودن دارم یا شاید داشتم. من با این پیشینه‌ام، با این پیشینه درگیر Shame & Guilt شدن و این حجم از ترس و قضاوت، شکست و زیر سوال رفتن؛ سال‌ها تلاش کردم با تک تک این احساسات اشتباه در…

  • معبد جسم

    معبد جسم

    … و درد می‌کشیم؛ درد می‌کشیم چون داریم رشد می‌کنیم، داریم قد می‌کشیم، ما هرگز به این اندازه قد بلند نبودیم، هرگز از این زاویه دنیا را ندیدیم. این ترس، این درد، این رشد ما، تکامل ماست.

  • ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    ما چطور دنیا را از آن خود می‌کنیم؟

    اینجا ‪“‬پلتفرم‪”‬ است، ‪“‬پلتفرم‪”‬ نام یک بار در کوچه پس کوچه‌های یک شهر کوچیکه، که اولین بار ما اتفاقی از روبروش رد شدیم و جذب دکور خاصش و درگیر موسیقی و حال دوستانه‌اش شدیم. سوالم اینجاست که چطور این بار دلنیشین، با آن کتابخانه‌ی جذابش که روز اول دل مارو برد، الان بخشی از ما…

  • [تکمیل ظرفیت] «دِرَنگ کردن و ادامه دادن»✨

    [تکمیل ظرفیت] «دِرَنگ کردن و ادامه دادن»✨

    دوره‌ایی درونی که قراره افکار، احساسات و نوع بودنت را خودت اونطوری که دوست داری خلق کنی. ثبت‌نام تا ۲۱ فروردین ۱۴۰۲

    ,
  • هویت‌هایی که می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم

    هویت‌هایی که می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم

    درباره‌ی دوچرخه‌ام باید بنویسم و درواقع، درباره‌ی هویت‌هایی که برای خودمون می‌سازیم و ازشون‌ نمی‌گذریم باید بنویسم. دستکش‌هامو برداشتم، قمقمه رو پرکردم، و رفتم که پنج‌شنبه صبح یه رکابی بزنم و سر حال بشم.و دوچرخم نبود. یعنی واقعا نبود! دوچرخم رو دزدیدن. و این برام خیلی ناراحت کنندست. دوچرخم بخشی از هویت زندگی جدیدم در…

  • چقدر زندگی کردم

    چقدر زندگی کردم

    امروز از خونه‌ی دوستم وقتی بچه‌ها خواب بودن زدم بیرون، خونه‌اش یه خیابون پایین‌تر از کافه لمیز فاطمی هستش، ده دقیقه‌ایی پیاده اومدم تا لمیز و سفارش دادن و نشستم به خوندن کتاب فرسودگی کریستیان بوبَن که انگار با قلم من نوشته خواهد شد در حوالی ۴۰ سالگی‌ام. هر خط از کتاب را که می‌خونم…

  • دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست

    دل من هزار پاره‌ست افتاده به هر گوشه هزار بار کندم و رفتم حزنی دارم از رفتن مدام حزنی دارم از این هزار پاره دوست داشتن هزار دوست هزار خانواده هزار مردم، هزار دردست.

  • به نام زندگی

    به نام زندگی

    فهمیدم زندگی مرحله‌ایی نیست که با تلاش زیاد بتوانم بهش برسم. زندگی مرحله‌ی باز نشده‌ی یک بازی نیست که روزی بهش برسی. زندگی همین‌جاست، میان قلم من و ذهن تو نشسته، می‌خندد. زندگی همین صندلی حصیری در این شب پاییزی‌ست. زندگی همین صدای شمس لنگرودی در هدفون است که زمزمه می‌کند…

  • گرگ دگرگونی

    گرگ دگرگونی

    دگرگونی یک گرگ درون دارد. زوزه‌هایش در راهرو می‌پیچد می‌ترسم! گرگی در زیرزمین حبس شده است می‌دانم زوزه‌هایش بی خوابم می‌کند می‌دانم، آنجاست.

  • بودن و ربودن لحظه‌ها

    بودن و ربودن لحظه‌ها

    به دغدغه خودم از بودن و زندگی کردن لحظه‌ها پرداختم. همینطور تفاوت انگیزه‌های مثبت و منفی را توضیح دادم که میتونه کمک کننده باشه تا از مرحله ترس، اظطراب، افسردگی و … رد بشید و به سمت چیزی که می‌خواهید بسازید حرکت کنید.